دنیای شوم
دنیای شوم

دنیای شوم

قسمت 7 فصل اول

به نام خدا 

انچه گذشت در دنیای شـــــوم :

؟:بخوابید روی زمین

عرفان: بخوابید K

محمد : شوخی کردم بپرید بالا J

عرفان : به نظر من از مدرسه شروع کنیم کوچیک تره و بهتره اسون تر میشه ادارش کرد

میلاد:منم موافقم

اقای کریمی : من میگم تو ی جایی شبیه همین پادگان کمپ بزنیم که مهمات هم داخلش وجود داره


 ((به نام خدا))

انچه گذشت در دنیای شـــــوم :

؟:بخوابید روی زمین

عرفان: بخوابید K

محمد : شوخی کردم بپرید بالا J

عرفان : به نظر من از مدرسه شروع کنیم کوچیک تره و بهتره اسون تر میشه ادارش کرد

میلاد:منم موافقم

اقای کریمی : من میگم تو ی جایی شبیه همین پادگان کمپ بزنیم که مهمات هم داخلش وجود داره

عرفان:سلام

؟:سلام

عرفان:میشه چند دقیقه بمونم بعدش که ابا از اسیاب بیوفته میرم

؟:اسمت چیه؟

عرفان:عرفان هستم

مهدی: منم مهدی هستم  بهم میگن مهدی خطر

مهدی:چون به تازگی ی جایی درگیری شد بین ما و چند تا ادم دیگه موقع پیدا کردن اب از پریروز که این اتفاق افتاده به نگهبانا گفته هر کی دیدن بکشید نزارید نزدیک بشن

عرفان: بالای برجکا که کسی نبود

مهدی : احتمالا موقع عوض کردن شیفتاشون بوده

عرفان:باید بهشون خبر بدم

صدای بیسیم: خیششش خیییییش چند تا مهاجم دارن نزدیک میشن فرمانده چیکار کنیم ؟

فرمانده: بزنیدشون اما زنده میخوامشون

 

قسمت7 از فصل 1

عرفان:سریع از پشت بیسیم بهش بگو دست نگه داره ی نفر از اونا پیشه توعه و میخواد باهات حرف یزنه

مهدی: رعیس یکی از اونا اینجاس پیش ما میخواد باهات حرف بزنه

رعیس:بیسیمو بده بهش

عرفان:سلام این افراد شما واسه من تعریف کردن درگیریتونو اما ما اونا نیستیم ما از ایستگاه قطار ورامین میایم

رعیس: خیلی خب باید همو ببینیم

عرفان: باشه به افرادت بگو بگیرنشون و دستو پا و دهنشونو ببندن تتا خودمو برسونم

رعیس : خیلی خب

عرفان: مهدی بهتره به بقیه بگی اماده شن راه بیفتیم سمت کمپ تو راه زیاد اوضاع خوب نبود

مهدی همرو صدا زد اومدن دم در گفتم وقت خوش و بش نیس بهتره راه بیفتیم . از در اومدم بیون با علامت گفتم امنه از کوچه اومدیم بیرون تو خیابونچند تا از اون مرده ها بود بچه ها کشتنشون و به راهمون ادامه دادیم دیگه نزدیک کمپ شده بودیم یهو دیدم ی گله ادم با کلی ماشین  دم پادگان وایسادن سریع بچه ها منو کشوندن پشت سطل اشغالی گفتن اینا همونان که باهاشون درگیر شدیم.

عرفان :باید ی کاری کنیم دارن دوستای منو میبرن

مهدی : نه خودمونم ور میدارن میبرن خطرناکه

عرفان:پس چرا رعیستون هیچ کاری نمیکنه ؟

مهدی : افراد ما خیلی کم تر از افراد اوناس همچنین صلاحامون

دیگه نمیدونستم باید چی کار کنم با دست محکم زدم به پیشونیمو بغض کردم  مهدی زد رو شونمو گفت: نگران نباش رفیق نجاتشون میدیم. نشستم رو زمین با خودم گفتم این دیگه چه مدلشه همش بد شاسی همش بدبختی

عرفان:مهدی کمپ اونا میدونی کجاست ؟

مهدی : اره اونا تو کرجن یکی از زنداناشو برداشتن کمپ درست کردن البته زندان کهریزک و اینا نیست تقریبا کلانتریه کوچیکه

عرفان: شما تو کمپ چند نفرید ؟

مهدی:67 نفر

عرفان: پس یعنی اونا چه قدرن

مهدی : تقریبا 200 نفر

اونا رفتن دور که شدن ما به سمت کمپ راه افتادیم

(در کمپ )

عرفان : سلام

رعیس: سلام

عرفان : چرا واسه نجاتشون کاری نکردید ؟

رعیس : متاسفم کاری از دستمون بر نمیومد ؟

رعیس : من مهران رعیسی هستم به خاطر فامیلیمه بهم میگن رعیس

عرفان: من نگران دوستامم

رعیس: نگران نباش نجاتشون میدیم ما ادمای قوی و با هوشی داریم

رعیس: بهت نمیخوره با این سن و سال رعیس ی کمپ باشی

عرفان: اقا مهران خیلی وقت بود منتظر این روزا و این اتفاقات بودم در ضمن من رعیسشون نیستم فقط وقتی دیدم بدون من گیر افتادن فکر کردم من تجربم بالا تره

مهدی : رعیس پشت بیسیم با شما کار دارن

؟: هی با توام خوب گوش کن این گروگانارو گرفتم تا موقعی که اون پادگانو تحویل ندی پیش ماست تازه گاهی اوقان مجبوریم اذیتشون کنیم تو که خوشت نمیاد نه ؟

رعیس: ببین بی خودی برای من شاخ و شونه نکش اونا از افراد کمپ من نبودن دنبال ی کمپ بودن  خوردی به پوچی

؟: برام مهم نیست مهم اینه که تو ادم برات مهمه و اونا داشتن به تو تکیه میکردن

رعیس : خیلی خوب خفه شو و فقط گوش بده فردا ساعت 9 شب اول گرمدره منتظرتم که ادما رو بیاریو از اونور بری سمت پادگان

؟: باشه مشکلی نیست اما  اگر فکر دیگه ای به سرت بزنه همونجا همتونو میکشم

عرفان: من خودم میکشمش فقط به حرفای من گوش بدید به نارنجک و بمب نیاز داریم

رعیس: باروت تو انبار هست میتونی کاری کنی؟

عرفان: نه شما کسی رو دارید بلد باشه بمب درست کنه ؟

مهدی : تایمری میخوای یا حرارتی ؟

عرفان : هر دوتاش . اقا مهران چند تا اسلحه داریم ؟

رعیس:100 تایی میشه همشون کلاشینکفن 40 تا هم کلت داریم 10 تا منور

4 تا نارنجک هم داریم

عرفان: خوبه همرو اماده کنید برای نقشه

مهدی : هی رعیس مثل اینکه مهمون داریم

                              

(پایان قسمت 7 از فصل اول )

شما میتوانید با استفاده از لینک زیر این قسمت را دانلود کنید

http://s3.picofile.com/file/8210480350/episode_7.pdf.html

نظرات 1 + ارسال نظر
بهراد یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:51

داستانت قشنگه فقط رعیس رو اشتباه مینویسیا

سلام بهراد جان میدونم من رعیسو همینطوری مینویسم :)) قشنگ تره به نظرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.