دنیای شوم
دنیای شوم

دنیای شوم

قسمت پنجم فصل اول دنیای شوم

ا نچه در دنیای شوم گذشت:

افشین:هرچه سریع تر باید از اینجا بریم اوضاع خطرناکه

عرفان:سریع برید نگران من نباشید هر چی وسایلم میخواید ببرید نیاز پیدا میکنید

عرفان:اقا به خاطر کمکتون ممنون

؟:خواهش میکنم وظیفه بود . کجا داشتین میرفتین

عرفان:سمت کمپ بازمانده ها تو تهران محمد

محمد:زیاد زور نزنید اما چون ما داریم از کمپ تهران میایم

 (به نام خدا)

انچه در دنیای شوم گذشت:

افشین:هرچه سریع تر باید از اینجا بریم اوضاع خطرناکه

عرفان:سریع برید نگران من نباشید هر چی وسایلم میخواید ببرید نیاز پیدا میکنید

عرفان:اقا به خاطر کمکتون ممنون

؟:خواهش میکنم وظیفه بود . کجا داشتین میرفتین

عرفان:سمت کمپ بازمانده ها تو تهران محمد

محمد:زیاد زور نزنید اما چون ما داریم از کمپ تهران میایم

زهرا :چطووور مگه ؟

محمد:اونجا نابود شده

قسمت پنجم از فصل اول

عرفان:زدیم به کاهدونی

محمد: نه ما میتونیم کمپ بزنیم

عرفان: چیییی؟

افشین: کجا؟

عرفان:افشین کجا چیه مگه به همین راحتیاس ؟ هزار تا ادم نا جور ممکنه بیاد اونجا بهم میریزن همه چیو ادم بیشعور هنوزم وجود داره

محمد: خب راهشون نمیدیم

افشین: چه طور ؟ حق با عرفانه الانم که چهار تا دختر همراهمونن مسعولیتمون بیشتره اگر که فقط خودمون پسرا و مردا بودیم اره همه کار میشد کرد اما این بنده خدا ها هم به ما پناه اوردن باید از اینا هم مواظبت کنیم

عرفان: دلت واسشون نسوزه دو روز دیگه ی جای امن تر پیدا کنند میرن اینا صد تای منو تو رو دور میزنن ما هیچی ازشون نمیدونیم من باید برم باهاشون صحبت کنم

(رفتم سمت دخترا که داشتن استراحت میکردن )

عرفان:ببخشید ی موضوعی هست باید باهاتون در میون بذارم

زهرا: بفرما

عرفان: محمد میگه که ما باید کمپ بزنیم خودمون اما من میگم هزار تا دردسر داره و افشینم میگه باید از شما محافظت کنیم کارمون ی مقدار سخت تر میشه

زهرا: یعنی منظورتون اینه ما اضافه ایم ؟

عرفان: تقریبا میشه گفت اضافه هستید ببینید ما میلادو داریم که ی دست نداره الانم که از درد خوابیده محافظت از اون  یکی از کارامونه بعد باید ی جا برای کمپ پیدا کنیم بعد اگر شما هم باشید که دیگه . . .

هنوز حرفم تموم نشده بود که پرید وسط حرفمو گفت

زهرا :ببین من مسعولیت این سه تا دخترو قبول کردم تو هم مسعولیت مارو پس باید پاش بمونید

عرفان: من که نمیخواستم شماهارو راه بدم تو قطار افشین گفت راهشون بده

زهرا : باشه ما میریم اما این رسم مردونگی نیست  ما میتونیم کمکتون کنیم تو این موقعیت قول میدم

عرفان: باید با بچه ها مشورت کنم

رفتم سمت اتیش که میلاد خوابیده بود و محمد و افشین نشسته بودن

عرفان: محمد به دوستت بگو بیاد ی چیزی بخوره بنده خدا خسته میشه تو نگهبانی

محمد: این سرباز بود قبل این اتفاقت تنها سربازی بود که کاملا بهش اعتماد داشتم و دارم الان صداش میکنم بیاد ی چی بخوره

محمد ارمیییییییییییییییین ؟

ارمین: بله سرگرد ؟

محمد: ارمین جان خواهش میکنم دیگه سرگرد معنا نداره محمد صدام کن

ارمین: بله اقا محمد

محمد : ارمین جان بیا ی چیزی بخور بعد من میرم نگهبانی میدم ی کم استراحت کن

ارمین: چشم دستتون درد نکنه

محمد:بچه ها باز به کمپ فکر کنید

افشین :باشه

عرفان:  میلاد میلاد پاشو

میلاد: بله چی شده ؟

عرفان: مشورته

میلاد خوب بگید

میلاد نشست چهار زانو خیلی جالب بود مشتاقانه داشت گوش میداد

عرفان: محمد میگه کمپ بزنیم میگم دردسر داره بعد چهار تا دختر همراهمونه مسعولیتش  زیاده

میلاد: خوبه اگه بزنیم ی جای امنی هم واسه اوناس

افشین: والا منم همینو میگم اما میگه بار اضافی ان

میلاد: به نظر میاد از پس خودشون بر میان من که میگ شروع کنیم حالا کجا میخواید بزنید ؟

افشین : جاش و باید بگردیم پیدا کنیم یا فکر کنیم تو تهران کجا جای خوبیه

عرفان : من که هیچ خوشم نمیاد شهرو تو این وضعیت ببینم شهری که توش زندگی میکردم نابود شده  دیدنش خوشایند نیست

افشین : اقا محمد بابت این اسلحه هایی که دادی به دوستام ممنونم

محمد : من اسلحه ای ندادم به کسی

افشین : عرفان پس اینارو از کجا اوردی ؟؟؟؟؟

عرفان : هیچی بابا داشتیم میومدیم تو راه دو نفر قلدر جلومونو گرفتن گفتن هر چی وسایل دارید بدید دادیم اما جیبامونو خواستن بگردن چاقورو در اوردم کردم توشیکمشو میلادم پرید رو اون یکیو کشتتشون تفنگ داشتن ما هم برداشتیم

افشین : چرا نگفتی ؟

عرفان : نپرسیدی

من خسته شده بودم دیگه چشام داشت میرفت صدای ارمینو شنیدم که گفت فکر کنم این دوستتون خیلی خستس چشام داشت میرفت که

محمد : پاشید اوضاع خطریه پاشید

عرفان: ارواح خاک اقات بذار بخوابم

محمد: هیسس ی چند نفری دارن میان سمت ما

افشین :   ادمن ؟

ارمین: اره دارم میبینمشون سرگرد چی کار کنیم ؟

عرفان : من میرم ببینم دنبال چی هستن ؟

محمد : فکر خوبیه بدو تا نزدیک نشدن

سریع رفتم اونا منو از دور دیدن حدودا هفت نفری بودن صدام کردن رفتم سمتشون

عرفان: سلام

؟:سلام اینجا چی کار میکنی ؟

عرفان : داشتم دنبال غذا میگشتم شما ایطرفا چیکار مینید ؟

؟:ما داشتیم میرفتیم سمت کمپ بازمانده  ها تو تهران

عرفان: اها موفق باشید

؟:مسخره میکنی ؟

عرفان:اره دیگه چون نابود شده الان ما حدودا 11 نفریم اینجا ولی منو فرستادن ببینم چجور ادمی هستید

؟:چرا اونوقت چه فرقی داره ؟

عرفان:داریم کمپ میزنیم

 

؟:خیلی خوبه که ما هم میتونیم کمکتون کنیم

عرفان اره حالا بیاید بریم با بچه های گروه اشنا بشید

مثل اینکه خانواده ان 3 تا زن بودن 2 تا مرد 2 تا پسر یکیشون حدودا 13 سالش یکیشون 20 سال

داشتیم نزدیک بچه ها میشدیم که یهو

بیو بیو بیو بیو بیو بیو (صدای اژیر ماشین پلیس  سه تا ماشین پلیس بودن )

عرفان: فک کنم محاصره شدیم

                                            ( پایان قسمت 5 از فصل 1 )

شما میتوانید با لینک زیر این قسمت را دانلود نمایید

http://s6.picofile.com/file/8208909192/episode_5.pdf.html

تاریخ پخش قسمت بعدی :1394/6/10

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.