دنیای شوم
دنیای شوم

دنیای شوم

قسمت سوم دوستان نظرات فراموش نشه

 *:دویدیم  به سمت صدای میلاد صدا از سالن 1 میومد رسیدیم دیدیم 3 تا از اون مرده ها اونجاست.

افشین : میلاد ما اینارو دنبال خودمون میکشونیم سمت رستوران تو هم بیا چون هیچی نیوردیم با خودمون از ترس یادمون رفت

 (( به نام خدا ))

*:دویدیم  به سمت صدای میلاد صدا از سالن 1 میومد رسیدیم دیدیم 3 تا از اون مرده ها اونجاست.

افشین : میلاد ما اینارو دنبال خودمون میکشونیم سمت رستوران تو هم بیا چون هیچی نیوردیم با خودمون از ترس یادمون رفت

میلاد:باشه سریع برید

*:منو افشین دوییدیم رفتیم سمت رستوران افشین چاقو رو برداشت منم قابلمه روی میزو برداشتم افشین منو کشوند گوشه رستوران نزدیک در صدای مرده ها نزدیک و نزدیک تر میشد افشین با ی علامت گویایی فهموند که  نفستو حبس کن صدای مرده ها همینطور نزدیک تر میشد من ی کم استرس داشتم ی کمم ترس ی دفعه افشین با دستش که شماره معکوس بود فهموند که وقت درگیریه 5 4 3 2 1

افشین: حالا

افشین چاقورو فرو کرد تو سر اولین نفر ولی چاقوش گیر کرده بود من با قابلمه کوبیدم تو صورت یکی از مرده هاو افتاد سومین مرده داشت میرفت سمت افشین افشین همچنان چاقوش گیر کرده بود اون موجود مرده افتاده بود روی افشین افشین با دوتا دستش گردن مرده هرو نگه داشته بود که گازش نگیره میلاد اومد درگیری افشین و اون جونور وسط سالن بود من رفتم جلو تر ی دفعه افشین مرده هرو برگردوند خودش نشست روش و چاقورو کرد وسط چشماش

میلاد:ایییییییییییییی

با صدای میلاد برگشتم دیدم اون مرده دست میلادو گاز گرفته سریع چاقورو از دست افشین کشیدم و فرو کردم تو سر زامبی

افشین:باید دستشو قطع کنیم سریع باش

من مغزم دیگه کار نمیکرد

افشین:بجمب ساطورو از اشپزخونه بیار اون لباس مخصوص اشپزا رو هم بیار

رفتم  اوردم پارچرو بست به بازوی میلاد وچند ثانیه صبر کرد صدای ناله ی میلاد اذیتم میکرد

افشین:میلاد این پارچرو بگیر جلو دهنت و به هیچ عنوان پس نده

عرفان:من میرم در سالن یکو ببندم

(تحمل دیدنش سخته برام )

افشین:باشه برو

رسیدم به سالن دو که صدای فریاد میلادو شنیدم خیلی ترسیده بودم باورش برام سخت بود که بازم یکی دیگرو از دست بدیم

درو بستم رفتم سمت اتاق دکتر قطار 1 جعبه فوریت های پزشکی پیدا کردم خدارو شکر باندو بتادین داخلش بود با ی قیچی

سریع رفتم به افشین دادم افشین از خوشحالی چشماش برق میزد

افشین:سریع برو ته ی ماهی تابرو بذار رو گاز داغ داغ کن بعد بیار

رفتم گذاشتم داغ شه دیدم صدای در قطار میاد ی لحظه روح از بدنم جدا شد گفتم بازم درگیری خدایا بسه دیگه

سریع ماهی تابرو دادم افشین

افشین سریع جای دست قطع شده ی میلادو که 4 وجب پایین تر از ارنجش بودو سوزوند صدای میلاد در نمیومد از هوش رفته بود

افشین:صدای درو شنیدی ؟

عرفان:اره

افشین:مٌرده ها که حالیشون نیست میکوبن به در پس کی میتونه باشه

عرفان:احتمالا باز. . .

هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای چند تا دخترو شنیدم که میگفتن ترو خدا اگه میشه باز کنید ما صدای فریادو شنیدیم

عرفان:من میرم باز کنم درو ببینم چی میگن

افشین:بیا چاقو رو بگیر فقط اگه خواستی راهشون بدی ببین کسی تب نداشته باشه یا جای زخم یا گازگرفتگی نداشته باشه

عرفان:حواسم هست

رفتم درو با کلید مخصوصش باز کردم 4 تا دخترو دیدم

عرفان:چه  کاری از دستم بر میاد براتون انجام بدم ؟

؟:بذار بیایم تو ترو خدا اون موجودا پشت سرمونن

عرفان:کسی که زخمی نشده؟

؟:نه به خدا

عرفان:سریع بیاید تو

رفتم کنار اومدن تو درو بستم قفل کردم

؟:خیلی ممنونم ازتون ی سوال شما چند وقته اینجایید؟

عرفان:ما چند هفتس اما به محض اینکه حال دوسمون بهتر بشه از اینجا میریم

؟:کجا؟؟؟

عرفان:تهران میگن اونجا ی کمپی برای بازمانده ها هست

؟:اتفاقا ما هم میخواستیم بریم همون سمت چون تو رادیویی که تو مسجد بود شنیدیم اون سمت پناهگاه بازماندگانه

عرفان:حالا بیاید بریم پیش دوستام ببینم چیزی نیاز ندارن

رفتیم پیش افشین افشین بلند شد و باهاشون سلام احوال پرسی کرد تعجب کردم

عرفان:افشین غذارها رو بیار گشنمه

عرفان:شما ها هم همین کوپه بغل رستوران که میشه کوپه پزشک میتونید استراحت کنید تا موقع شام

؟:ممنون

دیدم میلاد تب داره با خودم فکر کردم اگه میلاد اینطوری اب از دست بده میمیره

یهو یادم افتاد اقای نصیری مریض بود و با خودش سرم داشت .رفتم سمت کوپه اقای نصیری درو باز کردم داخل کیفش دوتا سرم بود یکیش نصفه بود

اما یکیش کامل بود رفتم پیش میلاد

عرفان:افشین تزریقات بلدی>؟

افشین:نه چه طور

عرفان:میلاد تب داره ی سرم پیدا کردم اما بلد نیستم چطور وصل کنم بهش

اما ی بار سرم بهم وصل کردن دیدم میزنن کجای دست اما ریسکه

افشین:کجا میزدن؟؟

عرفان:تو رگ بزرگه بین مچ دست وانگشتای دست چپ

ی صدای از توی کوپه اون پند تا دختر اومد درسته همونجا بزن منم بی معطلی سوزنو فرو کردم تو اون رگشو سرم و اویزون کردم به همون دسته ی مخصوصش که همراه اقای نصیری بود ی تیکه پارچرو هم خیس کردم گذاشتم روی پیشونیش و با خیال راحت نشستم ی گوشه

افشین:بچه ها بیاید وقت شامه

همه اومدن سر میز شام و با خیال راحت داشتیم غذامونو میخوردیم

افشین:خب راستی خودتونو معرفی نکردین

یدفعه ی صدای دعوا از بیرون اومد مشخص بود دعوا بین ادماس افشین از ترس سریع برقارو خاموش کرد ی دفعه ی صدای تیر اندازی اومد من انگشت اشارمو گذاشتم روی دماغم صورتمو برگردوندم سمت بقیه به معنای هیییس

افشین: ما باید . . .

بوووووووووووووووووووووم

 

((پایان قسمت سوم از فصل اول))

شما میتوانید با استفاده از لینک زیر این قسمت رو هم دانلودکنید

s3.picofile.com/file/8208100476/Episode_3.pdf.html
نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 17:35

عالی خیلی حال کردم منتظر قسمت های بعدیم

salam mamnon aznazaret doste aziz hatman montazere ghesmat haye badi bash

محمد یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 14:18

عالیه

سلام دوست بزرگوار ممنون از نظرت منتظر ادامه داستان باش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.