با
تمام توانم داشتم افشینو صدا میزدم اما دیگه چیزی
ازش باقی نمونده بود فداکاری بزرگی کرد حالا مطمئنا جای خالیش و حس میکنم
کاریش نمیتونستم بکنم اما عقده ای که توی دلم بود میخواستم
برگردم به پادگان و هرکسی هم که زنده مونده یا نفسای اخرشو میکشه بکشم اما
هیشکی
نمیذاشت این کارو کنم
(به نام خدا)
انچه گذشت:
؟: هی با توام خوب گوش کن این گروگانارو گرفتم تا موقعی که اون پادگانو تحویل ندی پیش ماست تازه گاهی اوقان مجبوریم اذیتشون کنیم تو که خوشت نمیاد نه ؟
عرفان: من خودم میکشمش فقط به حرفای من گوش بدید به نارنجک و بمب نیاز داریم
مهدی : تایمری میخوای یا حرارتی ؟
عرفان : هر دوتاش . اقا مهران چند تا اسلحه داریم ؟
عرفان: خوبه همرو اماده کنید برای نقشه
مهدی : هی رعیس مثل اینکه مهمون داریم
( قسمت 8 ازفصل اول)
ادامه مطلب ...
به نام خدا
انچه گذشت در دنیای شـــــوم :
؟:بخوابید روی زمین
عرفان: بخوابید K
محمد : شوخی کردم بپرید بالا J
عرفان : به نظر من از مدرسه شروع کنیم کوچیک تره و بهتره اسون تر میشه ادارش کرد
میلاد:منم موافقم
اقای کریمی : من میگم تو ی جایی شبیه همین پادگان کمپ بزنیم که مهمات هم داخلش وجود داره
((به نام خدا))
انچه گذشت در دنیای شوم:
محمد:چند نفر دارن میان سمت ما
عرفان : ادمن
عرفان:ما داریم ی کمپ میزنیم به شما اعتماد نداشتم به خاطر همین امتحانتون کردم
(بیو بیو بیو بیو بیو بیو)
عرفان:محاصره شدیم ادامه مطلب ...
ا نچه در دنیای شوم گذشت:
افشین:هرچه سریع تر باید از اینجا بریم اوضاع خطرناکه
عرفان:سریع برید نگران من نباشید هر چی وسایلم میخواید ببرید نیاز پیدا میکنید
عرفان:اقا به خاطر کمکتون ممنون
؟:خواهش میکنم وظیفه بود . کجا داشتین میرفتین
عرفان:سمت کمپ بازمانده ها تو تهران محمد
محمد:زیاد زور نزنید اما چون ما داریم از کمپ تهران میایم
((به نام خدا))
انچه گذشت: میلاد:ایییییییییییییی
افشین:باید دستشو قطع کنیم سریع باش
افشین:هرچه سریع تر باید از اینجا بریم اوضاع خطرناکه
عرفان:اما میلاد بهوش نیومده که
افشین:اونم کول میکنیم میبریم
افشین : میلاد ما اینارو دنبال خودمون میکشونیم سمت رستوران تو هم بیا چون هیچی نیوردیم با خودمون از ترس یادمون رفت
ادامه مطلب ...خب اینم قسمت دوم برای شما دوستان با نظراتتون خوشحالم کنید و باعث پیشرفت داستان بشید.
(بسم الله الرحمان الرحیم )
خااااااااااااواوااااااا
افشین:عرفان فرار کن . اقای نصیری نههههههههههههههه
(امیر اقای نصیری رو گرفت منو افشین خودمونو رسوندیم به رستوران پیش میلاد)
عرفان:میلااااااااااد سریع ی وسیله بده از تو اشپز خونه بتونم اینارو بکشم.
میلاد:بیا این قابلمه رو بگیر K
افشین:من میرم در سالن بغلی رو میبندن که نتونن برن اونجا چون بقیه اونجان
عرفان: سریع برو که دارن میرسن
میلا:بیا این چاقو همراهت باشه افشین
افشین:ممنون اما .. .